محل تبلیغات شما

265 - اصرار عجیب پسر کوچولو

Image result for ‫پسر کوچولو  با برادرش‬‎

  یکی بود یکی نبود. یه روزی روزگاری یه خانواده ی سه نفری بودن. یه پسر کوچولو بود و پدرش، بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما میده.

بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن

 اما مامان و باباش می‌ترسیدن که پسرشون حسودی کنه و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره.

اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زیاد شد که پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن اما در پشت در اتاق مواظبش باشن.

پسر کوچولو که با برادرش تنها شد، خم شد روی سرش و گفت : داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی … به من می گی خدا چه شکلیه ؟ آخه من کم کم داره یادم می ره!

271 - آیا واقعا همیشه فرصت است ...؟

270 - چقدر ما کارمان را دوست داریم!

268 - حکمتی از لقمان، شکایت نکنید!

یه ,کوچولو ,خدا ,داداش ,اصرار ,قصه ,پسر کوچولو ,265 اصرار ,بعد از ,پسرکوچولوی قصه ,مامان و

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

انجمن ماکو وام نیکو پری ناز abpajelti وبلاگ نمایندگی حسنانی باران مهربانی نرم افزار افزایش بازدید سایت دنیای ثبت winx-aks Sheryl's life