محل تبلیغات شما


302 - عشق و فداکاری
داستانک

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند. آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن: یواش تر برو, من می ترسم.

مرد : نه, اینجوری خیلی بهتره.

زن : خواهش میکنم, من خیلی می ترسم.

مرد : خوب, اما اول باید بگی که دوستم داری.

زن : دوستت دارم, حالا میشه یواش تر برونی.

مرد : منو محکم بگیر.

زن :

خوب حالا میشه یواش تر بری.

مرد : باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری, آخه نمیتونم

راحت برونم. اذیتم میکنه.

روز بعد واقعه ای در رومه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه

آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد, یکی از دو سرنشین

زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون

اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای

آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.

271 - آیا واقعا همیشه فرصت است ...؟

270 - چقدر ما کارمان را دوست داریم!

268 - حکمتی از لقمان، شکایت نکنید!

زن ,مرد ,تر ,یواش ,منو ,سر ,یواش تر ,حالا میشه ,302 عشق ,میشه یواش ,کلاه کاسکت

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

موسیقی هیئت رهروان شهدا کرج Thomas's receptions فوق لیسانس مهندسی مکانیک پیام نور شمیرانات خرید کفش ارزان قیمت رسمی مردانه پسرانه چرم اکو قهوه ای مشکی 2020 دمیرچی سراب تور ترکیه 95 | هتل های ترکیه agamubar Harry's game صندوق فروشگاهی،بارکد خوان،نرم افزار حسابداری،گیت فروشگاهی، دزدگیر فروشگاهی